کتاب مصور حاضر دربردارنده سه داستان تخیلی برای گروه سنی (ب) است. در داستان «بند انگشتی» آمده: بند انگشتی دختر زیبا و مهربانی بود که خیلی کوچک بود. قد و اندازه او یک بند انگشت بود. او شبها برگ گلها روی خودش میکشید و میخوابید. همه او را به خاطر مهربانیاش دوست داشتند. در برکهای نزدیک خانه بندانگشتی یک وزغ زشت زندگی میکرد. یک شب وزغ با خود تصمیم گرفت که بندانگشتی را به خانهاش ببرد تا کارهایش را انجام دهد. او بندانگشتی را روی یک برگ شناور در برکه گذاشت و به خانهاش رفت تا آنجا را برای آمدن او آماده کند. اما ماجرا آنطور که وزغ میخواست پیش نرفت و اتفاقات جالبی برای بندانگشتی رخ داد.