سال 1964 است؛ بیست سال از پیروزی آلمان در جنگ جهان دوم می گذرد. برلین آماده ی برگزاری جشن هفتاد و پنجمین تولد پیشوا، آدولف هیتلر است. جوانی نوزده ساله که علی رغم میل قلبی خودش به سربازی آمده در مسیر هر روزه ای که برای دویدن طی می کند جنازه ای را می یابد. جنازه ای در محله ای مرفه از برلین. آن چه که واضح است این است که پیدا کردن جنازه در این منطقه یک چیز غیر عادی نیست، افسرده ها، درمانده ها و بی چارگان در اثر خودکشی، به تصادف و یا در پی یک قتل از این جا سر در می آوردن و تقریبا همه روزه یک جنازه در این مکان پیدا می شود. اما آن چه که مسئله مربوط به پیدا شدن این جنازه را به مسئله ای خاص مبدل می کند، هویت مرده است. هنگامی که هویت جسد شناسایی می شود احتمال وقوع یک دسیسه افزایش پیدا می کند؛ دسیسه ای در بالاترین رده های رایش که مارچ، ماموری تحت نظر گشتاپو تلاش می کند از حقیقت آن با خبر شود، حقیقتی که می تواند تاریخ ساز و متحول کننده باشند.