درست شبیه این است که فکر می کنی داری خواب میبینی، یک خواب بد، یک کابوس؛ بعد هی زور بزنی تا بلکه بتوانی بیدار شوی، اتفاقا هم بتوانی و یک نفس راحت بکشی که «آخی! بالاخره کابوس لعنتی تمام شد.» اما همین که کمی به خودت آمدی و چشمت به نور زل محیط عادت کرد، بینین ای دل غافل ! همین جایی هستی که د رخواب می دیدی! یا بهتر بگویم خواب همین جایی را میدیدی که در آن زندگی می :نی. بعد شک کنی که اصلا داشتی خواب میدیدی یا نه؟! و ایندرست شبیه همین اتفاقی است که برای من افتاد. اسمش را میگذارم کابوس در کابوس یا کابوس مکرر یا مضاعف یا…نمیدانم، هر چیزی از این دست.