با صدای زنگ، دست می برد به کیف: «سلام...آره بازارم. باشه مادرجان برات می خرم. تنگ باشه یا راحت؟ استرج؟ استرجش رو برات می خرم. بچه خوابیده؟ زود برمی گردم.» رژ را در می آورد. هنوز رژ را نگردانده دور لب ها که گوشی زنگ می خورد: «تو راهم . آروم می روند. داری که؟... برا پیشگیری دیگه... نباشه برمی گردم. گفته باشم.» راننده به آینه برمی گردد. به چشمان زن می گوید: «باسرعت که برونی، دم به دقیقه باید ترمز بگیری، اون وقت صرفهش چی هست وقتی زود به زود باید لنت عوض کنی.»