«خورشید رو به غروب» دورهی پس از جنگ در ژاپن و تغییرات اجتماعی پس از آن را بهعنوان پسزمینهی برای روایت داستان زوال یک خانوادهی اشرافی در نظر میگیرد. داستان از نگاه کازوکو، دختر مجرد یک اشراف بیوه روایت میشود. جستوجوی کازوکو برای یافتن معنای زندگی خود در جامعهای که جایی برای او ندارد، محور معمای رمان دازای را تشکیل میدهد. مادر کازوکو بیمار میشود و به دلیل شرایط مالی خانواده مجبور میشوند به کلبهای در حومهی شهر نقل مکان کنند. برادرش که در طول جنگ به تریاک معتاد شده، مفقود شده است. وقتی کازوکو برمیگردد، سعی میکند با اوهارا رماننویس رابطه برقرار کند. این جابجایی عاشقانه تنها به تعمیق بیگانگی او از جامعه میانجامد…