جهان مدرن رویکردها و فلسفة پزشکی را تغییر داد و نظامها و بنیادهای تازهای برای آن پایهریزی کرد. این تغییر، هرچند کارایی کمی و کیفی بسیار قابل توجهی داشته و یکی از شاخصههای تفاوت عصر مدرنیسم و تکنولوژی با دوران کلاسیک و سنتی زندگی بشر به شمار میرود اما، پافشاری بر عقلانیت مطلق و روشهای آزمایشگرایانه رویکردی ماشینی و مقتدرانه به آن بخشیده است که نسبت به انسان دیدگاه تقلیلگرایانهای دارد و او را به مثابة موجودی ناقص و محمل بیماری مینگرد و به کلیّت او در زمینههای فرهنگیاش بیاعتناست. لذا، بدن بیمار را کالبدی مکانیکی فرض میکند که فقط زبان فیزیکی و شیمیایی را درک میکند و رجوع و ارزیابی ارزشهای فرهنگی در درمان بیماریها را ضروری و لازم نمیبیند. براساس چنین رویکردی، شرایط اجتماعی و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی از پروسة درمان حذف میشوند و صرفاً پروتکلهای استانداردشدة جهانی برای درمان بیماریها بکار میروند. درنتیجه، گفتمان پزشکی از اقتدار مکانیکی برخوردار میشود که قادر به درک بیمار نیست و این همان چیزی است که آن را رابطة «اقتدار و دانش» میگویند. در این رابطه، درمان و مراقبتهای پزشکی به مثابة کالاهایی درنظر گرفته میشوند که خرید و فروش میشوند و بیمار اهمیت فردی و فرهنگی ندارد، تجارب او و زیستِ فرهنگی او معنایی ندارد و مهم آن است که بیماری، هویت او را در گفتمان پزشکی مشخص میکند. از اینرو بیماران در ساختار پزشکی مدرن به وسیلة بیماریهاشان هویت مییابند.