اولین بار که به سرم زد کتابی درباره عادت ها بنویسم همان ابتدا به نظرم رسید که این کتاب می تواند دنباله سری کتاب های تو کله خر هستی باشد. در اولین کتاب تو کله خطر هستی به یک واقع گرایی رسیدم: افکار ما کلام ما را می سازند، کلام ما باورهای ما را شکل می دهند، باورهای ما کم کم به عادت تبدیل می شوند و عادت ها ماهیت واقعی ما را به نمایش می گذارند. راستش موضوع عادت تنها معادله حل نشده ذهنم بود که عمیقا فکرم را مشغول کرده بود و باید هرچه زودتر حل و فصلش می کردم، بنابراین گفت وگویی درونی را با خودم آغاز کردم: من: عادت ها! البته! چراکه نه؟ عادت ها واقعیت وجودی ما را شکل می دهند! من باید درباره این عادت های لعنتی چیزهایی بنویسیم.