((فقط یک چیز می خواهم ؛یک چیز تازه تا کمی سرگرم شوم!))راستش را بخواهید ،من هم هرچه
برایش بردم ،فایده ای نداشت؛همه اش تکراری بود.آخرش می دانید چه کردم؟صبح روز
بعد ،وقتی هنوز فرشته های دیگر در خواب بودند،زود از فرشتگی استعفا دادم و آمدم
به دنیای شما.وحالا دارم مدام داستان می نویسم،داستان قشنگ و تازه،تا آن پسر بچه
ی غمگین خوشحال شودو دیگر هیچ وقت نگویدکه چیز تازه ای وجود ندارد.