مثل مرده ی متحرک روی کاناپه دراز می کشید، فقط زمانی به اتاق خواب می رفت که خطر غیر محتمل نزدیکی رفع شده باشد، شروع کرد به ریش گذاشتن که در ابتدا با تمسخر هم خانه هایش مواجه شد و سپس تهدیدشان و درنهایت با بی تفاوتی شان. هم آنجا بود و هم دیگر آنجا نبود. بیش از حد کار می کرد و تظاهر می کرد که خود را با اوضاع وفق داده اما با حالتی بهت زده. وقتی کسی با او صحبت می کرد رفتارش طوری بود که گویی روی تک تک کلمات تمرکز می کند و سپس در لحظه ای که دیگر در صدا رس نبود شروع می کرد به پرسیدن جزئیات. متوجه نبود که مردم پشت سرش حرف می زنند. و درک نمی کرد چرا بسیاری از پروژه ها به تاخیر افتاده اند.به او می گفتند، انتخابات. اوه درست است… انتخابات کلاف های گره خورده را باز می کرد، ساعت ها وقتش را پای تلفن و یا در جلسات طولانی با خانم ها و آقایانی که همیشه درباره واژه های اختصاری جدید بحث می کردند، می گذراند. شب شعر، کمیسیون دفاع، هیئت هماهنگی، مراکز مطالعاتی، مقالات جدید برای ارتقاء و سیستم CCH از طریق نصبCT لازم بر روی ERP اولین دسته چهارتایی، IGH و ساختمان هایی که از لحاظ زلزله در درجه C قرار دارند، آدم های احمق اتاق بازرگانی و شهردارهای خود بزرگ بین، معاونین بی کفایت، قانون گذاران ابله، کارفرمایان خشمگین، هواشناسی های هوچی و مردمی که آماده اند برای هرچیزی پرونده سازی کنند. یک روز صبح صدایی به او یادآور شد که سایت های گوناگون ساختمانی اش سالانه سیصد و ده میلیون تن ضایعات دارند. یک شب صدای دیگری به خاطر پروژه هایی که قول داده بود محاسبات فهرست صورت برداری آنها را ارائه دهد، به او پرخاش کرده بود اما با لحنی آرامتر. از پا افتاده بود و دیگر به هیچ کس گوش نمی داد، اما در صفحه ای از دفتر یادداشتش، به تندی این کلمات را یادداشت کرده بود: اشکالات فهرست موجود.