این واژگان «در رُو»هاى من بودهاند. بىبیش و کم. همین. ادعاى دیگرى نیست: فرار به جلو. به زندگى؛ از راه شعر: پاسخهایى شخصى به مسئلهی وجود: اخذ تصمیم میان مرگ و زندگى. آنگاه که مىباید به «هنگام» با شما در میان مىگذاشتم؛ نشد؛ نتوانستم؛ و... از همین رو مىباید خود را و خواننده را مجاز بدانم که اینها را ورقها و فرصت سوختهاىی بدانیم که در بهترین شکلش بتوانم آرزو کنم این نوشتهها استحقاق آن را داشته باشند که «بشنوند» نه اینکه چیزى بگویند. گفتنىها را به بهترین شکل، زندگى گفته است.