عشق به موکلی اعدامی، پرونده ای شکست خورده و کابوس هایی از طناب دار، گذشته ی مهام بهاوند است، وکیلی که در قامت یک کاراگاه مجبور به قبول یک پرونده ی پدرکشی می شود. با هر قدم جلو رفتن در پرونده مهام می فهمد که دارد در هزارتویی از خیانت، پول شویی، و مافیای اقتصادی پیش می رود. از پشت دیوارهای هزارتو مدام نام زنانی اغواگر یا قربانی به گوش می رسد: گوهر، گراناز، آذر و مهلا... دیوارهای این هزارتو که شهر کرج بستر آن است مدام به دور مهام تنگ تر و تنگ تر می شوند تا او نتواند راه درست خروج از این پرونده را پیدا کند، به دور از باج خواهی، خون ریزی و عاشقی. (بخشی از متن)