فرهنگ کنونی به ما می گوید که من خودم باعث شکست خودم شده ام. من بی استقامت یا بازنده هستم، و چیزهایی را که لازمه ی این کار بوده و نداشته و رویاهای خود را کنار گذاشته ام و شاید اجازه داده ام که فشارهای اجتماع بر من غلبه کنند. اما واقعیت، بسیار کسل کننده تر از همه ی این هاست. واقعیت این است که من فکر می کردم چیزی را می خواهم، اما معلوم شد که در واقع آن را نمی خواستم؛ همین. من پاداش های این کار را می خواستم، نه نبرد های آن را به نتایج را می خواستم. نه روند رسیدن به آن ها را. من عاشق جنگ نبودم عاشق پیروزی بودم. و زندگی این گونه پیش نمی رود.