کیت بهتازگی همراه والدینش به زادگاه خانوادگیشان آمده. آنها قرار است با پدربزرگ زندگی کنند و مراقبش باشند؛ او نشانههایی از فراموشی دارد، اما هنوز میتواند قصههای سحرآمیزی از روزگار قدیم برای کیت تعریف کند؛ از معدن قدیمی شهر بگوید، از ماجراهای اسرارآمیزی که آنجا با کارگران و معدنچیانِ دیگر به چشم خود دیده است. اما کیت خیلی زود متوجه میشود در این شهر کوچک، چیزهای غیرعادی دیگری هم وجود دارد؛ مثل بازیها و پیمانهای پنهانی بین بچههای مدرسه که برای ورود به آنها باید رازدار بود. برای او همهچیز از موقعی آغاز میشود که پا به آن معدن قدیمی میگذارد و در بازی «مرگ بازی» شرکت میکند... . اما کیت سعی میکند در دنیای مردگان و اشباح، دوستان خشن، انتقام و جنون، راهی بهسوی صلح و دوستی پیدا کند.