جایم گرم است و من به نجو آرامش بخشی احساس سرخوشی میکنم .از میان پنچره با روزنامه نگاری که لحظاتی پیش مرا ترک گفته با تکان دادن دست خداحافظی میکنم. او هنوز ضبط صوتش را زیر بغل دارد. به هنگام جدایی به و گفتم:
من تمام عمر به آنچه میبایست و میتوانستم عمل کردهام .بسیار رنج برده و بسیار کار کردهام، اما در عوض تا توانسته ام عشق ورزیدهام و عشق ورزیده ام و در این لحظات چنان خوشبخت بودهام که شما حتی قادر به تصورش نیستید و سر انجام به این نتیجه رسیدهام که تنها چیزی که به زحمت زندگی کردن میارزد نیک بختی در سایهی عشق ورزیدن است. اکنون من خسته اما دل آسوده میتوانم بمیرم و به خویشانم بپیوندم.