روزی، مردی ناشناس آنها را بهازای غذا استخدام میکند تا چند شبی در عمارتی در شهریار تیارت داشته باشند؛ وعدهای دلچسب و شیرین که برای خانوادهی گرسنهی حبیب خوشآیند و خواستنی است، اما همین که آنها وارد عمارت میشوند هول و وحشتی تازه را تجربه میکنند و زندگیشان به خطر میافتد.