یک پاکت سفید کوچک است که وسط شاخه های درخت کریسمس گیر کرده است. نه نامی نه نشانی، نه نوشت های. در طول ده سال گذشته از میان شاخه های درخت کریسمس زیرچشمی نگاهمان می کند. شروعش به این دلیل بود که شوهرم مایک از کریسمس متنفر بود . البته نه از مفهوم کریسمس، بلکه از وجوه تجاری آن: خرج های بیش از حد، دوندگی های دیوانه وار در آخرین دقایق برای خریدن کراواتی برای عمو هری، یا پودر مخصوص گردگیری برای مادربزرگ، دادن هدیه هایی از سر لاعلاجی، چرا که هدیه ی دیگری به ذهنت نرسیده است.