بهترین چیزی که میشود به طور عقلانی در جامعهای کثرتگرا ( که در آن تلقیهای مختلفی از ماهیت زندگی خوب با یکدیگر همزیستی دارند ) امید داشت، این نیست که ببینیم نگرش بنیادینمان به طور تمامعیار و کامل استیلا یافته است، بلکه دیدن توسعۀ جامعهای است که در آن هیچ نگرشی تا آن حد استیلا نمییابد که مانع رشد دیگران شود؛ وضعیتی که فرد بتواند با برخورداری از احترام به آزادیهای فردیاش، بدون ستمهراسی، تا حد امکان رشد کند. گویی آنجاست که اصلی در ارتباط با بیطرفی دولتی احیا میشود؛ اصلی که با این حال تلاش شده است غیرممکن نشان داده شود. واقعیت این است که این مسئله برای ما خیلی واضح است: اصل بیطرفی خود یک اصل خنثا نیست. این اصل به یک تلقی از لیبرالیسم سیاسی مربوط است که به طور نسبی در حوزۀ اخلاقی انتظاراتی دارد؛ حوزهای که فقط باید همانطور که هست قبولش کرد، زیرا فقط این تلقی است که شرایط ضروری را برای داشتن ذهنیتی از تسامح و گسترۀ آن فراهم میآورد. این اصل بیطرفی است که به عنوان اصل بنیادین لیبرالیسم، ما را در موضعِ مساعدت نسبت به تفاوتها و وارد کردنشان در حوزهای که لاجرم آنها را به نوبۀ خود لیبرالی میکند، قرار میدهد. با این حال، برای اینکه این امر بتواند عمل کند، یعنی برای اینکه هویتها حساسیتشان را از دست ندهند، دولت باید به عنوان یک شرط، خود همچون یک عامل هویتیِ متعصب رفتار نکند. این همان مشکلی است که تمامی دولتهای دموکراتیک هنوز موفق به پشت سر گذاشتن آن نشدهاند.