هرکسی گاهی به کمک نیاز دارد و هیچ انسانی آن قدر بی لیاقت نیست که نتواند به دیگری کمک کند. همه ی ما به هم وابسته هستیم و به کمک هم احتیاج داریم. من در دوران کار متوجه شده بودم که این موضوع مهم است. مثلا روزهای اول تاسیس دوو با یک شرکت تجاری اندونزیایی با نام دی کار می کردیم. آن روزها برای این شرکت پارچه می فرستادیم متری هفده سنت، اما دولت اندونزی ناگهان محدودیت هایی در مورد واردات ایجاد کرد و قیمت پارچه در بازار به متری ده سنت رسید. شرکت دی به علت داشتن قرار داد بلند مدت نمی توانست جلوی فروش آن را بگیرد و به واردات پارچه با قیمت بالاتری که در قرار داد بود ادامه داد. من با اطلاع از این موضوع سعی کردم واردات را کم کنم تا ضرر شرکت دی را کاهش دهم، اما باز هم شرکت شرایط مالی مساعدی نداشت. اگر شرکت نمی توانست سی هزار دلار جور کند، بانک آن را به مزایده می گذاشت. من سریع به شرکت دی رفتم و این مقدار پول را تقدیم آن ها کردم. آن زمان شرکت ما فقط ده هزار دلار سرمایه ی پرداخت شده داشت، پس سی هزار دلار از نظر ما مبلغ خیلی زیادی بود و گرفتن این تصمیم برای من خیلی هم ساده نبود. در مدت یک سال همه چیز زیر و رو شد. بازار اندونزی دوباره به راه افتاد و قیمت منسوجات یک باره به متری سی و شش سنت رسید. قرارداد ما همان متری هفده سنت بود که از لحاظ قانونی شرکت دی می توانست همین قرارداد را انجام بدهد، اما به من پیشنهاد داد که متری سی و پنج سنت را اجرا کند که فقط یک سنت پایین تر از قیمت بازار بود. به ازای مواد هفده سنتی ما برای هر متر پارچه سی و پنج سنت می گرفتیم و بالای یک میلیون دلار سود داشتیم. در این مثال معلوم می شود برای کمک سی هزار دلار که در شرایط بحرانی به شرکت دی دادم چگونه پاداش گرفتم.