"حاکم" به قلم "فرشته تات شهدوست"، رمانی است بلند، که بار دیگر خواننده را با داستانی عاشقانه همراه می کند. دل، شاه نشین وجود هر فرد است و "حاکم"، کسی است که با لیاقت برای تصاحب آن دل جنگیده و جایگاهش را به دست آورده است. اما آیا همیشه "حاکم" این نبرد را با نیکی و نجابت پیروز می شود یا ردی از شر و بدی نیز در مبارزه ی حاکم دیده می شود؟
پریزاد، دختر قصه ی "حاکم" بی توجه به خواسته ی دوست برادرش که مردی است شرور و قلدر به نام امیربهادر، برای اینکه از برادرش پیمان خبری بگیرد با یک پسر قرار می گذارد. این کار پریزاد، امیر بهادر را عصبانی و مشکوک می کند اما پریزاد بی اطلاع از اینکه کارش، خشم و سوظن امیربهادر را برانگیخته، به درخواست او به خانه اش می رود و در تله ی او گرفتار می شود. امیربهادر که فکر می کند پریزاد، دختری ناپاک و بدسیرت است، برای اینکه او را تنبیه کند، قصد دست درازی به او را دارد. ولی بعد از گوش سپردن به حرف هایش و پی بردن به این مساله که حرف های نامزدش نازیلا، درباره ی دخترک دروغی بیش نبوده، خشمش را فرو می خورد و تصمیمی قاطع می گیرد. او عزمش را جزم کرد که پریزاد را همه جوره از آن خود کند.
اما این وسط پای یاشار به داستان "حاکم" باز می شود؛ یاشار پسرعمه ی پریزاد است و از او خواستگاری کرده است؛ با توجه به مقبولیت یاشار نزد خانواده ی پریزاد، شرایط به نحو دیگری پیش می رود و باید دید در نهایت این داستان بلند که "فرشته تات شهدوست" به رشته ی تحریر در آورده، در بازی عشق که حکم آن دل است، بالاخره چه کسی حاکم می شود.