آنها صاحب فرزند می شوند و زندگی تغییر می کند. او نمی تواند بیرون برود و او نمی تواند در آنجا بماند. او کلماتی را می نویسد که هیچ کس منتشر نمی کند و او عاشقی را می گیرد. "من نمی دانم که این چیست / که همیشه اتفاقی را می اندازد / اما حتما باید فلانی باشد / چون همیشه اتفاقی می افتد / من نمی خواهم اتفاقی بیفتد / و بعدا یک اتفاق می افتد."