- من فقط تو رو خواستم نه برای اینکه کنارت باشم، نه برای اینکه پز بدم زنم کیه؟ چه کارهست؟ نه برای اینکه مثل عروسک دستت رو بگیرم و تو خیابون پز بدم. من فقط می خواستم باشی که دوست داشته باشم.
خدایا خودت شاهد باش همین حرف ها را می زند که بی تابش می شوم که نمی توانم بگذارم بروم. گریه ام تبدیل به ضجه می شود و اعتراف می کند.
سرش خم می شود و عطر نفسهایش گم میشود در نفس های بی قرارم. فاصله می گیرم و مظلومانه نگاهش می کنم
بین او و دیوار کنار در گیر افتاده ام. یک دستش به در است و دست دیگرش کنار سر من. با گردنی کج زمزمه می کند.
- سختش نکن مهدخت