قاعده و آیینی مدور در قصر شهریار حاکم است. دوشیزگانی که عصر گاهان روانه ی قصر شهریار می شوند و سپس به کابین او در آمده و شامگاهان در بستر شهریار و بامدادان به دست جلاد سپرده می شوند.شهرزاد می خواهد این دایره را بشکند. ساعت دوازده شب است و سرنوشت محتوم مرگبار، با جادوی روایت شهرزاد عوض می شود. وی با بستن ساز و کارهای روایت در دل تیره شهریار، شور و هیجانی به پا می کند و سلاح جلاد بر زمین می ماند. او نه سیانور دارد نه سم و زهری. نه طلسم باز است نه جادوگر؛ سلاحش روایت است و بس. او در لحظات منتهی به بامداد از ساز و کارهای این هنر جاودانه بهره می گیرد تا به جای این که قربانی قصر شود، بر اریکهی بانوی قصر تکیه زند. کتاب حاضر می کوشد همین سازوکارهای روایی صناعتمند را در بند پایانی روایت های شبانه مورد تحلیل و واکاوی قرار دهد.