روایت سفر خانوادگی دو برادر و دو خواهر به روستای زادگاه مادری برای دیدن مادر پیر و بیماری که چشم انتظار دیدن آن هاست. همزمان، رفتن بی دلیل و بی خبر مهتاب، پرستار مادر، ماجراهایی پدید می آورد. هرکدام از اعضای خانواده رازی در این بین دارد...
ناصر صدای موزیک بدون کلام ضبط ماشین را زیادتر کرد. شیشه ی ماشین را بیشتر داد پایین . نسیم سرد خورد توی صورتش. هرچه از تهران دورتر می شد، اکسیژن بیشتر می شد. دهانش را باز کرد تا هوای تازه را ببلعد. به این فکر می کرد که اگر دعوت حمیدرضا را قبول نمی کرد می توانست دو سه روز فقط روی کاناپه لم بدهد، تخمه بشکند و کانال تلویزیون عوض کند. از این که چه اتفاقاتی ممکن بود در این چند روزه بیفتد، نگران بود. می ترسید از این که مرجان گند بزند به تعطیلات خودش و بقیه .