بار دیگر، به لبخندهای سرخ و خلوت رویاهای سبزت دل می سپارم پشت دروازه های شهر بشارت حسی باستانی همچون سطری از خاطره های گمشده ات گویی به گوش می رسد خسته از این همه روزهای رفته از یاد تنها، همین تویی!