"جمیله" حکایت عشق بزرگان و نام آواران جهان نیست، بلکه داستان عشق ساده ترین و محروم ترین آدمیزادگان روی زمین است. جمیله دختری است روستایی که در دوران جنگ جهانی دوم، با یک گاری جوالهای گندم را از دهکده به ایستگاه راه آهن می رساند، تا مانند بقیه روستاییان به تهیه آذوقه برای سربازان در جبهه جنگ کمک کند. معشوق و دلدادهٔ او نیز در همین ردیف است، و جز یک دست لباس کهنهٔ سربازی و یک جفت چکمهٔ سوراخ دارایی دیگری ندارد. و راوی داستان نقاش جوانی است که در پانزده سالگی شاهد و ناظر این عشق بوده است.