النا پس از واقعه ای هولناک، کشورش فرانسه و حرفه معلمی را رها می کند و به هند در کنار خلیج بنگال پناه می برد. صبح روزی، هنگامی که مشغول آبتنی در اقیانوس است، چیزی نمانده که غرق شود. دخترکی که در آن نزدیکی در حال بادبادک بازی است به کمکش می رود. چگونه از او سپاسگزاری کند؟ دخترک که بیش از ده سال ندارد در رستورانی مشغول به کار است و خواندن و نوشتن نمی داند .
لنا که با گروهی از دختران دهکده و فرمانده پرشور و ناآرامشان، پریتی، احاطه شده است، دست به انجام کاری باورنکردنی می زند:
تأسیس مدرسه ای برای همه بچه های محله که از تحصیل محروم هستند . در دل هندی ملتهب، ماجرایی آغاز می شود که در آن امید و ناکامی، تلاش برای مقابله با سنت ها و رؤیای داشتن یک زندگی متفاوت، با آموزش در هم می آمیزد.