این کتابچه، داستانی است متکی بر ارزشهای انسانی که بر اشتیاق بزرگ انسان برای دستیابی به خوشبختی پایمیفشارد و نشان میدهد در صورتی که انسان ژرفای درون خویش را بشناسد، قادر به تغییرات گستردهای درخویشتن خواهد بود. کتاب، ماجرای آدم بسیار پرکاری به نام "جان ویلیامز" است که به همهی آن چیزهایی دستیافته است که در زندگی به آن اهمیت داده میشود؛ چیزهایی چون پول، موفقیت، خانهی عالی، و اعتبار اجتماعی. او تنها خوشبختی را پیدا نکرده است. از این رو، همواره احساس میکند که از درون، خالی و از زندگی ناراضی است. تا این که، با انسانی اسرارآمیز به نام "سیمون پیر" روبهرو میشود. "سیمون" با "جان ویلیامز" دوست میشود، ساحل رویاهایش را به او نشان میدهد و میگوید که کلید خوشبختی کجاست. "جان" باید اعتراف کند معیارهای مهم زندگی امروز، همان چیزهایی نیستند که او در نظر دارد و باید یاد بگیرد که با خودش روراست باشد. او وقتی جرئت مییابد و از این معیارها چشم میپوشد، با ارزشترین و زیباترین تجربیات زندگی را به دست میآورد.