ما در سوّمین دهه از هزارۀ سوم با تهدیدهای مرگباری علیه سلامت، دموکراسی، و زیستپذیری سیارۀ خود مواجه هستیم. اگرچه این مشکلات دلهرهآورند، اما راهحلها وجود دارند و نوع بشر توانایی فکری لازم را برای یافتن آنها دارد. بااینحال، یکی از صعبترین مشکلاتمان، در صورت یافتن راهحلها، قانع کردنِ مردم به پذیرش آنهاست.هزاران نفر در گزارشها و تفاسیر خود از کمبود خِرَد ما ابراز تأسف کردهاند و اینکه مردم حقیقتاً غیرمنطقی هستند باوری عمومی شده است. در علوم اجتماعی و رسانهها، انسان همچون غارنشینی برون از زمان به تصویر کشیده میشود که با مجموعهای از سوگیریها، نقاط کور، مغالطهها و توهّمات، آمادۀ واکنش به شیری است که در چمنزار در کمین وی نشسته است.
ایدۀ این کتاب از دورهای که من در هاروارد تدریس میکردم شکل گرفت. در آن دوره به ماهیت عقلانیت و این معما که چرا عقلانیت اینقدر کمیاب بهنظر میرسد پرداختم. چرا مردم باور میکنند که هیلاری کلینتون یک محفل سوءاستفادۀ جنسی از کودکان را تحت لوای یک پیتزافروشی اداره میکرده، یا اینکه خطوط بخار آب متراکمی که از هواپیماهای جت خارج میشود درواقع مواد روانگردان است که براساس یک برنامۀ مخفی دولتی در فضا پراکنده میشود؟ کتاب عقلانیت، دعوتی است به شناخت دنیای اسرارآمیز و بهغایت پیچیدۀ عقل انسانی. درونمایۀ اصلی این کتاب این است که تفکرِ هیچ یک از ما یکتنه آنقدر عقلانی نیست که همواره به نتیجۀ درستی منتهی شود. ما هرچه بیشتر بهطور دستهجمعی برای رشد و شکوفایی عقلانیّت تلاش کنیم، شانسمان برای دستیابی به آن بیشتر میشود. کتاب به ما نشان میدهد که عقلانیّت را نیز همچون سواد و حساب میتوان آموخت و آموزش داد و به نفع فرد و جامعه از آن بهرهگرفت.