حساب اینجایش را نکرده بود که یاس ناگهان وسط حرفش بپرد و بگوید:
- من عاشقت شدم.
یاس نمی دید که فرشته چشم بسته، لب پایینش را گزیده و با یک دست سینه اش را چنگ می کشد. وقتی لبش پاره شد و طعم خون کامش را تلخ کرد هم ندید. حتی اشک هایی که مژه هایش را خیس کرد و مردمک های لرزانش وقتی سرش را بالا گرفت و رو به آسمان از خدا گله کرد را هم ندید. فقط شنید که ساکت شده. انتظار کشید تا جوابش را بشنود. جوابی مثل من هم عاشقت هستم یا هرچیزی شبیه این. اما بعد از مکثی بلند صدای نفس های مقطعی شنید و اهنگ کلام فرشته به یکباره پیش از حد خشن شد.