نظریه ی دلبستگی بر این ادعا استوار است که نیاز به صمیمیت در ژن های ما نهفته است. نبوغ جان بالبی او را به این نتیجه رساند که ما طوری برای تکامل برنامه ریزی شده ایم که در زندگی خود چند فرد خاص را شناسایی و آنها را برای خودمان ارزشمند کنیم. ما این گونه تربیت شده ایم که به شخص مهم دیگری وابسته باشیم. نیاز از رحم مادر شروع شده و با مرگ ما پایان می یابد. بالبی بر این باور بود که، در طول دوره ی تکامل، دلبستگی انتخاب ژنتیکی افراد خواهد بود زیرا مزیت بقا را به همراه دارد. در دوران پیش از تاریخ، افرادی که تنها به خودشان متکی بودند و کسی را برای محافظت از خود نداشتند، به احتمال زیاد قربانی دیگران می شدند. به طور معمول، وقتی افراد کنار کسی بودند که عمیقا به آنها اهمیت می داد، زنده می ماندند و میل به پیوندهای عاطفی را به آیندگان شان منتقل می کردند. در واقع، نیاز به صمیمیت با افراد خاص اهمیت ویژه ای دارد، زیرا مغز دارای سازوکاری زیست شناختی است که به طور خاص مسئول ایجاد و تنظیم ارتباطات ما با شخصیت های (مهم) مورد علاقه مان است (والدین، کودکان، و شریک عاطفی). این سازوکار، که سیستم دلبستگی نامیده می شود، امنیت خود را از طریق احساسات و رفتارهای نشئت گرفته از پیوند و صمیمیت با عزیزانمان به دست می آورد.