رابطهٔ انسان و فرزندانش، با رابطهٔ انسان و طبیعت در هم تنیده است. بشر، همینطور که آخرالزمانِ طبیعت را نظارهگر است، در رابطه با فرزندانش نیز وقایعی هولناک را تجربه میکند. گاه دولتها باعث این وقایع بودهاند، گاه مردم و گاه نیز طبیعت به دفاع از خویش برخاسته است. مایا لونده، نویسندهٔ نروژی، در رمان زنبورها زنجیرهای از این وقایع و پیوندهای پیچیده را از انگلستان قرن نوزدهم آغاز میکند و به آمریکای معاصر و در نهایت به چین در سال 2098 میرساند و بدین صورت مخاطب را به قعر آخرالزمان میفرستد. گاهی به این فکر میافتادم که تیلدا خیلی از من ممنون میشد اگر ریشتراش یا از آن بهتر چاقوی آشپزخانه را بر میداشتم و روی گلویم میگذاشتم و اجازه میدادم آنقدر خون از شاهرگم بیرون بزند که دیگر چیزی از من جز پوستهای خالی، پیلهای رهاشده، بر زمین نماند. هرگز چنین چیزی بر زبان نیاورده بود، اما هر دو به جایی رسیده بودیم که بر آن لحظهٔ بیش از هفده سال پیش، تابیدن ظریف نور خورشید روی بینی او در تالار اجتماعات، لعنت میفرستادیم.