کارل: خب. اسم من کارله و الان میخوام بهتون بگم اینجا چه خبره، باشه؟
اِم… من با آقایی به اسم کریس کار میکنم که داره یه نمایشی رو آماده میکنه و ایدهی پشت نمایشش اینه که بعضی وقتها بزرگترها درستوحسابی به حرف بچهها گوش نمیدن.
نظرتون چیه؟ به نظرتون درسته؟ موافقین که بزرگترها بعضی وقتها به حرف شما گوش نمیدن؟
کیم: (صدای عجیبی شبیه خُرخُر)
جیکوب: بعضی وقتها.
کارل: بعضی وقتها. ـــ نظر تو چیه؟
کیم: بعضی وقتها آره.
کارل: آره. پس شاید چند لحظه دیگه راجع بهش حرف بزنیم.
کریس میخواد گفتوگو با بچههایی مثل شما رو ثبت کنه و از این گفتوگوها توی نمایشش استفاده کنه، ولی حرفهای شما قرار نیست از دهن بچهها شنیده بشه، از دهن کی قراره شنیده بشه…؟
کیم: بزرگترها!