من اصلا در هیچ قرعه کشی برنده نمی شوم. ابتدایی که بودم اسمم آخرین نفری بود که توی کلاه درمی آمد. شوخی نیست واقعیت دارد. پنج بار تمام قرعه کشی، تعیین نقش برای نمایش مدرسه، قرعه کشی برای جایزه، انتخاب کشور برای جشن world fair مدرسه مان و جایزه های آن، هیچ شانسی نداشتم (به ترتیب برنده یک استیکر، نقش سومین چوپان، طراح، کشور شیلی و یک بطری آب شدم) خب آخرین نفر شدن ممکن است برای هرکسی پیش بیاید ولی پنج بار؟ و این برای من به واقعیت زندگی تبدیل شد. من موهای قهوه ای و چشم های سبزی دارم و اصلا قرار نبوده که اسمم جزو برندگان خوشبخت قرعه کشی ها باشد. حالا می بینم که این اصلا چیز بدی نیست. گاهی وقت ها آدم دلش نمی خواهد جزو آن یک درصد اقلیت باشد و می تواند با خیال راحت مطمئن باشد که اسمش در بعضی شرایط و موقعیت های پیش بینی نشده از قرعه بیرون نمی آید. مثل ربوده شدن توسط غریبه ها، رئیس جمهور شدن یا کشته شدن در اثر سقوط یک ماشین از روی پل. یا داشتن بچه ی سندروم داون. ما آزمایش پیش از تولد که می توانست ریسک سندروم داون را نشان دهد انجام ندادیم. به خاطر سن نسبتا کمی که داشتیم خطر ابتلا خیلی کم بود و به همین خاطر این آزمایش لزومی نداشت. اگر راستش را بخواهید من اصلا چیزی از سندروم داون نمی دانستم و اصلا نمی توانستم آن را برای خودمان تصور کنم. به همین دلیل به جای انجام دادن آزمایشی که احتمال سندروم داون را تشخیص می داد کار دیگری کردیم.سونوگرافی هفته بیستم، اسکنی از آناتومی جنین بود تا نشان دهد همه اندام ها طبق چیزی که انتظار می رفت رشد کرده اند. ولی از نظر من فرصتی بود تا بفهمیم بچه مان دختر است یا پسر. کل خانواده فکر می کردند و امیدوار بودند که ما دختر داشته باشیم. من و همسرم هم حدس می زدیم که احتمالا دختر داشته باشیم، فقط به این علت که در خانواده مان بین پنج نوه ی پسر فقط یک نوه دختر بود و نیاز به هم بازی داشت…