« برای زندگی کردن بشتابید، برای دوست داشتن بشتابید. همیشه بر این باوریم که فرصت باقی ست، - اما این گونه نیست. یک روز سرانجام آگاه می شویم که از نقطه ی بدون بازگشت عبور کرده ایم، - همان لحظه ای که دیگر از آن به بعد امکان برگشت به گذشته را نداریم. همان لحظه که در می یابیم که از کنار شانس مان گذر کرده ایم... »
اتان، سلین، جسی. یک مرد، یک زن، یک کودک. سه انسان در لبه ی پرتگاه که راهشان با هم تلاقی خواهد کرد، یکدیگر را از بین برده و در نهایت دوست خواهند داشت.