«لطفاً، روزینیا، لطفاً نگو که حرف میزنی. نگو که من زبانت را میفهمم.»
روزینیا ادامه میداد:
«اما زه اوروکو تو خیلی دیر کردهای. بالاخره قایق درختی بیش نیست و اندوه درختها هم به اندازۀ صبرشان بزرگ است.»
زه اوروکو دیگر بلد نبود با روزینیا صحبت کند. مدتها و مدتها میگذشت و او در شهر مطمئن شده بود که دیگر هرگز این اتفاق روی نخواهد داد.
«در این صورت من هنوز دیوانهام. دیوانه، مثل مردی که روزنامه زیر بغل راه میرفت...»
«دیوانه؟ تو؟ به علت اینکه زبان درختها را میفهمی، به علت اینکه با اشیاء حرف میزنی؟ چه حرفهای احمقانهای! دیوانهها آدمهای دیگری هستند که شعور خدایی را از دست دادهاند، کسانی که قلبشان سنگ شده است و حتی قادر نیستند زبان آدمها را بفهمند. دیوانه آنها هستند.» (از متن کتاب)
ژوزه مائورو ده واسکونسلوس نویسنده برزیلی، در 26 فوریه 1920، در بانگو از توابع ریودوژانیرو متولد شد. او که واجد توانایی فطری در نقل قول ماجراها و دارای حافظهای افسانهای و تخیل خیره کننده و تجربه عظیم انسانها بود، برصدد نیامد که نویسنده شود؛ بلکه ناگزیر شد که نویسندگی پیشه کند. رمانهایش همچون گدازههای آتش از درونش پرتاب شد. بایستی که مینوشت.
تنوع آثار ژوزه مائوروده واسکونسلوس او را در میان شوخ طبعی و جدی بودن امور لطیف و غمانگیز، هیجان و سنگدلی، به نوسان در میآورد. این تنوع و وفور گاهی نثر او را مانند تصویر زندگی از لحاظ کیفی دارای پستی و بلندی میکرد.
زه اوروکو همان زه زهی پنج شش سالهی کتاب درخت زیبای من است که حالا بزرگ شده، با طبیعت و در طبیعت زندگی میکند، با درخت و قایق و رودخانه گفتوگو دارد، روزینیا قایق اوست.