دکتر یک کنترل از راه دور ریز آبی، هم اندازه ی کنترل دزدگیر خودرو، از جیب جلویی روپوشش درمی آورد و با کلی هاف وهوف خودش را ول می کند روی صندلی چرخ دار چرم مشکی اش. بوی تند الکل طبی بلند می شود. دکتر رویش را می کند آن ور و با یک اشاره ی کنترل صفحه نمایش بزرگ آن ور اتاق را روشن می کند. نمای بزرگ عکسی که به صفحه ی کناری ام چسبانده ام روشن می شود. «ایناهاش! سمت چپ رو ببینین!» نشانک لیزری سرخ کنترل را می برد همان جایی که می گوید و مدام جوری می چرخاندش که انگار با کم بینا طرف است. «تمام عکس های قفسه ی سینه تون همین جوری ان، چه عکس های آنژیو و چه عکس های عمل.» صدای آژیر خفه ی یک آمبولانس از دور، شاید از چندین خیابان آن ورتر، به گوش می رسد. «قلبی در کار نیست!»