تولد جمیلا است، و او و مامان برای خرید کفش های نو می روند. به محض اینکه جمیلا کفش های شاهزاده خانم را با سگک های درخشان و پاپیون های ساتن می بیند، عاشق آن ها می شود، اما مامان به این نکته اشاره می کند که باید برای مدرسه هم این کفش ها را بپوشد، بنابراین جمله غمگین با کفش های مشکی معقول پایان می یابد. .