کتاب «گوهر یکدانه» با قلم «مهناز سیدجواد جواهری» تالیف شده است. این کتاب داستان سرگذشت دختری است به نام گوهر. گوهر و مادرش با حمایت دایی روزگار را بهسختی میگذرانند تا آنکه گوهر به سن ازدواج میرسد. گوهر قصد دارد با پسری ازدواج کند؛ اما در این میان پدرش او را مییابد و زندگی گوهر بهکلی تغییر میکند. در بخشی از داستان میخوانید: «درست یک سال پیش بود. هوا کمکم رو به سردی گذاشته بود. یک روز زیبای پاییزی، روزی که تازندهام آن را فراموش نمیکنم. آن روز بهمحض اینکه پا به ساختمان گذاشتم صدای مادرم را شنیدم که از مریم بانو میپرسید: مریم بانو چای دم کردهای انشاء الله؟ یادش بخیر مریم بانو با صدای بلند و کشداری گفت: پس چه خانمجان، آنهم عوض یکبار چندین بار چای دم کردم ازبسکه شما دلشوره دارید به خدا. درواقع همینطور بود که میگفت. او بهتر از هرکسی با این اخلاق مادرم آشنا بود. آخر او خیلی سال بود که با ما زندگی میکرد. آنطور که مادربزرگم، عزیز جون، میگفت سالها پیش از تولد او پدربزرگ خدابیامرزش، مسعود خان بهعنوان باغبان، در باغ آبا و اجدادیمان کار میکرده.»