... باور داشتن به آنچه در افسانه ها می آید نیازمند دلیل و برهان نیست، زیرا روشن است که دلیل و برهان ابزارهای اندیشۀ عقلانی هستند، نه اندیشۀ افسانه ای. از طرف دیگر می دانیم که مردمانِ بدوی، و در بسیاری موارد مردمان متمدن هم، به انواع و اقسامِ افسانه باور دارند؛ یعنی میان اجزای افسانه نوعی رابطه یا یگانگی می بینند و از آن نوعی «معنی» یا حقیقت دریافت می کنند؛ نه از آن جهت که قانون یا قاعده ای آن ها را به این امر ملزوم کند، بلکه چون خود آن ها می خواهند آن یگانگی را در افسانه ببینند و چنان حقیقتی را از آن دریافت کنند. این خواهش یک «نیروی واقعی» است که اجزای پراکندۀ افسانه را فراهم نگه می دارد و از آن معنی و حقیقت می سازد. صورت بیرونی یا عینی این نیرو آیین است، یعنی کار یا کارهایی که از روی سنت در پاره ای مراسم یا مواقع در جوامع بشری انجام می گیرد و توضیح عقلانی یا منطقی آشکاری هم ندارد. افسانه های مردۀ کهن ممکن است در زمان ما از نو زاییده شوند. یک نمونه از این زایش دوباره روند پدید آمدن و از میان رفتن ایدئولوژی های امروزی است، که می توان آن ها را «افسانۀ سیاسی» نامید، زیرا که ایدئولوژی در جامعۀ امروزی کمابیش همان کاری را انجام می دهد که افسانه در جوامع «بدوی» بر عهده داشته است؛ یعنی در برگرفتن و پذیرفتنی ساختن تعارض های جامعه و برپا نگه داشتنِ نظام اجتماعی موجود. ...