بهترین واژه هایم را نگه داشته بودم.برای روز مبادا،امروز آن روز خاص است و من داستانی پر از شور می نویسم و به نوشته هایم،رنگی از عشق می زدم و تو را به اوج احساس می برم. نوشته هایم بوی سادگی کودکی ها را می دهد. طعم بستنی های یخی رنگارنگ ،دل من،دل تو،بی هوا یاد صداقت و پاکی آن روزها را می کند. حال و هوای بازی و خنده را دارد.هوای گچ های سفید برای لی لی و پا روی خط رفتن ها و جر زنی ها و قهرها و بعدهم آشتی ها… با لحن کودکانه ای به خود می گویم(یادش بخیر).با هر بهانه ای قهر می کردیم و با هربهانه ای ساده ای آشتی آن وقت ها بهانه ای قهر می کردیم و با هر بهانه ی ساده ای آشتی آن وقت ها هر روزش شادی بود و شور و هیجان و هرجیزش قشنگ و بی بهانه بود. چه حال خوبی داشتیم و چه احساس بکر و قشنگی! همه ما بچه ها با یک آروزی مشترک به هم وصل بودیم،بزرگ شویم و کفش پاشنه بلند بپوشیم، اما امروز که بزرگ شده ایم چه قدر دل هایمان تنگ شده است. تنها آرزویمان این شده که حتی قدر دل هایمان تنگ شده است. تنها آرزویمان این شده که حتی برای یک روز به همان دوران پاک کودکی برمی گردیم. به همان دورانی که گرچه کوچک بودیم ،اما دنیا را بزرگ می دیدیم…