دستِ چپش کمی چسبناک شده بود. خب سیب شیرین است و هرچیز شیرینی ایجاد چسبندگی میکند. بیدلیل نبود که با آن میزان بیخیالی همچنان به زندگی چسبیده بود! دستمالی طراحیشده با گلهای صورتی و آبی را از جیبش درآورد و بهسمت رودخانه که فقط چند قدم با آن فاصله داشت رفت. دستمال را در آب خنک و زلال رودخانه فروبرد و پس از چند لحظه کوتاه، آن را بیرون کشید. شروع به تمیز کردن دستش کرد. همانطور که با آرامش و ریزبینی دست خودش را تمیز میکرد و انگشت به انگشت پیش میرفت، با خودش فکر میکرد. آیا هیچ دستمال طراحیشده با گلهای صورتی و آبی وجود دارد که بتوان با استفاده از آن تن را از چسبندگی به زندگی تمیز کرد و روح را جلا داد؟!