زندگی من با موج:
دریا را ترک کردم موجی از موجهای دیگر پیش افتاد. موجی بلند و روشن. بهرغم امواج دیگر که شیونکنان دامن شناورش را چسبیدند، او دست در بازوی من انداخت و جست و خیزکنان همراهم شد. دلم نیامد چیزی به او بگویم. زیرا که اگر در جلو دوستانش شرمندهاش میکردم آزرده میشدم. سوای بر این، نگاههای خیره و خشمناک بزرگترها فلجم کرد. به شهر رسیدیم برایش توضیح دادم که غیرممکن است، که زندگی در شهر، ورای تصور اوست، آن هم با مهارت موجی که هیچگاه دریا را ترک نکردهاست...
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.