میسی از منتظر ماندن بدش میآمد. او دوست نداشت توی صف منتظر بماند تا نوبتش شود. توی پارک هم نوبت را رعایت نمیکرد. دوست داشت زودتر نوبت خودش شود. تا این که خواهر بزرگترش با او حرف زد…