با عجله رفتم و کنار کارتون ها نشستم. دفترچه خاطراتم و خودکارم را از داخل کیسه نایلونی برداشتم و تکیه دادم به دیوار . بعدش زانوانم را بالا آوردم و دفتر را گذاشتم روی پاهایم. برای تهیه کردن آن دفتر کلی زحمت کشیده بودم. حدود سه ماه می شد که فکر و ذهنم را حسابی به خود مشغول کرده بود مثل یک اتفاق تازه بود.