نخستینباری که میم به آینه نگاه کرد ترسید. طبیعی بود، تا آن روز جز ماهیگیران مُرده، هیچ انسان زندهای را مقابل خودش ندیده بود. تمام تصورش از خودش این بود که چیزی شبیه به مرغهای گوشتخوار است با بدنی کشیدهتر شبیه ماهی و پاهایی کوچک مثل لاکپشت. غیر از اینها چه میتوانست باشد؟