دستم را گرفت تا نبضم را بگیرد به محض تماس دستش با مچ دستم گویی برق مرا گرفت با حس فراموش شده ایی که برایم آشنا بود حسی که به من یادآور می شد هنوز زنده هستم و باید زندگی کنم دست دیگرش روی پیشانی ام قرار گرفت بی اختیار پلکهایم روی هم افتاد قادر نبودم با او چشم در چشم شوم و صدایش خواستنی تر از گذشته به گوشم رسید.