آرتور : ما خیلی بدبختیم دکتر... نفرینشده... آواره... دربهدر این شهر که حتی بلد نیستیم درست اسمشو به زبون بیاریم... دکتر میدونی همسنوسالای من قبل از این جنگ کوفتی چیکار میکردن؟ تو چیزی از دیدن شکوفههای ورشو میدونی؟ تا حالا عطر خوششون رو شنفتی؟ نه دکتر، حالا فقط بوی گوشت گندیده تو ورشو پیچیده با رفیقایی که هنوز جنازههاشون از درختهای محله آویزونه.