من از هیچ ذره ای در این دستگاه آب و نان دار بی صاحب خواهان استعانت عشق نیستم ، من جویای هیچ پدیده ی شگفتی نمانده ام، هیچ امید پوچی در دل نمی پرورانم، گول وساطت هیچ خالقی را به استغاثه نمی نشینم، در پشت پرده ی بی روزن واقعیت هیچ وهم و پندار سجاف افکنی در دل نمی باورانم ، در لان ویران عشق گسیخته،هیچ ستون دمدمی مزاجی بنا نخواهم کرد. هیچ شعر و سخنی لایق کرنای آوازه ی سکوت من در دنیا نیست. فقط همین را بگویم،همدستی کائنات در این جدایی خود طعنه و خدنگی است بر بدسگالی هستی ، استعاره ای است از طغیان آزادی در دهر...