فکر کرد کاش همان زن را کرده بود آدم داستانش و باز تردید کرد که از کجا معلوم زنی نمیآمد و پوشه به دست همین ادعا را نمیکرد. زنی از فامیل شاید یا همسایه شهرِ کویریِ روزهای کودکیاش. زنی از شهری در شرق یا روستایی در شمال ، مثلا سوار بر اسب یا تاج بر سر و لابد طرح خیالش، با موی بلندِ سیاهِ افشان. از کجا پیدا نمیآمد سراغش و نمیگفت: چشمم روشن. تجاوز این همه آشکار؟ تو روز روشن؟ شخصیت آدمها را میدزدید و به اسم قهرمان داستانتان جا میزنید؟