ذهن جنا واکر با قصهی هیولای زخمی مشغول است؛ همان جانور زخمی نیمهپرنده و نیمهچهارپا که گفته میشود در جنگلهای اطراف محل زندگی جنا میپلکد. قصهی هیولای زخمی واقعیت دارد یا فقط داستان ابلهانهای برای ترساندن بچههاست؟ جنا تصمیم میگیرد یک بار و برای همیشه به این سؤالها پاسخ دهد.
او همراه دوستانش در جنگل چادر میزند تا به دنبال این هیولای افسانهای بگردند، اما همینطور که جنا چیزهایی دربارهی هیولا میفهمید، بیشتر به این نتیجه میرسد که شاید این افسانه چیزی فراتر از یک داستان و ترسناکتر از تمام خیالات تاریکش باشد. آیا جنا با هیولای زخمی رودررو خواهد شد؟ آیا هیولا نشان خود را برای همیشه بر او خواهد گذاشت.